اندر احوالات هندوانه خوردن و لم دادن رها در مهمانی...
بدون عنوان
باز هم سلام دردانه من دخترک من ،دیروز برای سومین بار خدا بهمون رحم کرد و بلا رو ازت دور کرد.و هر سه بار چشمای ناز تو از بلا دور شد...دیروز وقتی اومدم خونه و چشات رو دیدم ضعفم زد.درست کنار چشت ورم کرده بود و کبود شده بود.باز هم تو شیطونی کرده بودی و آینه جاکفشی خونه مامان جون که دواره رو چرخوندی و چشت به لبه تیزش خورد و زخم شد....الهی دردات مال مامانت... دفعه پیش هم سرت خورد لبه تخت خودت و درست میلیمتری زخم شد.یه بار هم که شیشه قاب از بالا دیوار بدون دلیل افتاد و یه تیکه از شیشه درست افتاد بالای پلکت و شانس آوردیم که زود دیدیمش و برداشتمش. خلاصه عسل من ،دیروز هزار بار خدا رو شکر کردم که باز بهمون رحم کرد و طوریت نشد .با بابات نذر کر...
نویسنده :
مامان رها
10:03
بدون عنوان
سلام عروسک من امروز بعد از 18 روز با تو بودن دوباره برگشتم سرکار....ودیگه خودت حسم رو میدونی.دلم میخواد یه جای خلوت و به دور از دانشجو پیدا کنم و هق هق گریه کنم....دلم برات تنگ شده.دلم برات یه ذره شده قلب من... و اما از این 18 روز بگم....که سه نفری رفتیم سفر.تقریبا ایران گردی.نصف بیشتر شهرهای ایران رو با هم گشتیم.از یزد و همدان و شهرکرد و سنندج و کرمانشاه و تبریز و بانه و اردبیل و سرعین و آستارا و رشت و قم و تهران و چالوس و بعد دوباره کرمان.... دیشب رسیدیم خونه.بابابزرگت هم از تهران همراهمون اومد کرمان تا بابا پشت فرمون نشینه و خسته نشه... عکسهای سفرمون(البته این سفر خیلی دل و دماغ عکس گرفتن ازت رو نداشتم ) غارآبی سهولان(ق...
نویسنده :
مامان رها
8:55