رها بهمنیرها بهمنی، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره

رها عشق مامان و بابا

رها بهمنی دختر اسفند ماهی من

بدون عنوان

باز هم سلام دردانه من دخترک من ،دیروز برای سومین بار خدا بهمون رحم کرد و بلا رو ازت دور کرد.و هر سه بار چشمای ناز تو از بلا دور شد...دیروز وقتی اومدم خونه و چشات رو دیدم ضعفم زد.درست کنار چشت ورم کرده بود و کبود شده بود.باز هم تو شیطونی کرده بودی و آینه جاکفشی خونه مامان جون که دواره رو چرخوندی و چشت به لبه تیزش خورد و زخم شد....الهی دردات مال مامانت... دفعه پیش هم سرت خورد لبه تخت خودت و درست میلیمتری زخم شد.یه بار هم که شیشه قاب از بالا دیوار بدون دلیل افتاد و یه تیکه از شیشه درست افتاد بالای پلکت و شانس آوردیم که زود دیدیمش و برداشتمش. خلاصه عسل من ،دیروز هزار بار خدا رو شکر کردم که باز بهمون رحم کرد و طوریت نشد .با بابات نذر کر...
27 مرداد 1392

بدون عنوان

سلام عروسک من امروز بعد از 18 روز با تو بودن دوباره برگشتم سرکار....ودیگه خودت حسم رو میدونی.دلم میخواد یه جای خلوت و به دور از دانشجو پیدا کنم و هق هق گریه کنم....دلم برات تنگ شده.دلم برات یه ذره شده قلب من... و اما از این 18 روز بگم....که سه نفری رفتیم سفر.تقریبا ایران گردی.نصف بیشتر شهرهای ایران رو با هم گشتیم.از یزد و همدان و شهرکرد و سنندج و کرمانشاه و تبریز و بانه و اردبیل و سرعین و آستارا و رشت و قم و تهران و چالوس و بعد دوباره کرمان.... دیشب رسیدیم خونه.بابابزرگت هم از تهران همراهمون اومد کرمان تا بابا پشت فرمون نشینه و خسته نشه... عکسهای سفرمون(البته این سفر خیلی دل و دماغ عکس گرفتن ازت رو نداشتم )   غارآبی سهولان(ق...
22 مرداد 1392
1